سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
درددل
درباره وبلاگ


طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
آمار وبلاگ
  • بازدید امروز: 17
  • بازدید دیروز: 33
  • کل بازدیدها: 193906



پنج شنبه 88 فروردین 27 :: 11:37 عصر ::  نویسنده : بهار

سلام
باز امشب شب جمعه است ............
تا چند ماه پیش شبای جمعه می رفتیم خونه آقا اینا حالا باید بگیم خدا بیامرزتت آقا.............
چقدر دلم براش تنگ شده خدایا این همه مهر و محبت حالا یه دفعه قطع شده و کمبودش داره از تو می سوزونتم
کاش قدرتو دونسته بودم
کاش اون لحظه ای که که اوج ناامیدی و خستگی رو تو چشمات دیده بودم می فهمیدم که دیگه داری آماده رفتن میشی .......
آقا هیچ وقت اون روزی رو که تو آی سی یو اومدم بالا سرت یادم نمیره
تو اوج بیهوشیت به محض اینکه صدات کردم آقا چشماتو مثه برق باز کردی نمیدونم یعنی اینقدر منتظرم بودی ؟؟؟؟؟؟
مامان اینا می گفتن همه رو نمیشناسی ولی وقتی بت گفتم منو میشناسی خیلی قاطع و سریع سرتو حرکت دادی
خدایا تو میدونی که چقدر دوسش داشتم اونم به اندازه تموم دنیا دوسم داشت اما چه فایده
وقتی یادم میفته چطوری هوامو داشت وقتی پیشش بودم کسی جرات نداشت از گل نازکتر بم بگه
همیشه میگفت بهاره برام یه چیز دیگه است
می گفت تنها نگرانیم سر و سامون گرفتن تو
اگه تو هم اون چیزی که دوست داری نصیبت بشه دیگه هیچی از خدا نمیخام
آقا تو اون دنیا هم برام دعا می کنی ؟
اشرف می گفت شب و نصفه شب که بلند میشد بارها میشنیدم تو دعاهاش اسم تو بود
خدایا اشکام نمیذاره بیشتر از این بنویسم
چقدر دلم تنگته آقا چقدر دلم تنگته ................
خدا رحمت کنه همه رفتگون خاکو بخصوص بی وارث ، کم وارث و بد وارثا رو
آمین
خدایا آخر عاقبت ما رو هم ختم بخیر کن
شب بخیر




موضوع مطلب :